تکپارتی( درخواستی)
موضوع : وقتی که یونگی داداشته و باهم زندگی میکنیم و والدینتون مردن...و تو برای سرگرمی خودت چون یونگی بیرونه و زیاد خونه نمیاد..با چاقو تمام بدنت و مخصوصا رون هاتو با چاقو پاره میکنه..که...
ویو ا.ت
وقتی از خواب بیدار شدم بازم مثل همیشه یونگی خونه نبود ... از اینکه خیلی کم خونه میموند .. بدم میاد ... ولی چی میشه کرد ... بهش عادت کردم..فقط شبا خونه میومد.. گاهی هم اصلا خونه نمیومد .. بعد از انجام کارها و خوردن صبحونه ... چاقو رو دراوردم ... و روی زمین نشستم ... و شروع به خط خطی کردن ... تموم بدنم کردم .. نمیدونم چرا بهم احساس آرامش میداد ... انگار تنها چیزی که نیاز داشتم .. همین کار بود ... یونگی گفته بود امشب نمیاد پس میتونم با خیال راحت...به زخمی کردن بدنم ادامه بدم ...
ویو یونگی
به ا.ت گفته بودم امشب سرکارم .. ولی کارم زودتر از اون چیزی که فکر میکردم تموم شد ... توی راه برگشت به خونه چشمم به یه مغازه ی کتک فروشی افتاد مطمئنم .. ا.ت خوشحال میشه ... پس وارد مغازه شدم و یه کیک شکلاتی خریدم ... و بعدش چند تا خوراکی هم براش خریدم (خدا بده از این داداشا ) و به سمت خونه رفتم ... بلاخره رسیدم کیلید و از جیبم درآوردم و در و باز کردم .... ولی با چیزی که دیدم ... ا.ت یه گوشه نشسته بود و داشت دستاش و زخمی میکرد ....
- چی..کار میکنی
با صدام برگشت و نگام کرد ... چاقو رو انداخت ...
+ دا...داش
- تو داری با خودت چیکار میکنی ( داد)
+ م..ن ....
- تو چی هاااا .
+ .......( گریه )
- اوففففففف.... لعنتی اشکالی نداره بلندشو ببینم ..
از دستش گرفتم و بلندش کردم... روی میز نشوندمش ... و به زخمای روی بدنش نگاه کردم
- چند وقته
+ دو ماه
- دوماه داری این بلا رو سر خودت میاری ... تو رو خدا ببین با خودت چیکار کردی ....
+ ببخشید ... قول میدم دیگه اینکار و نکنم
- مطمئن باشم ... انجام نمیدی
+ اره
- خوبه
جعبه ی کمک های اولیه رو از کمد درآوردم و شروع به پانسمان کردن زخماش کردم... بعد از اینکه مطمئن شدم دیگه زخمی نیست ... توی بغلم گرفتمش و.... سرش و بوسیدم ...
- دیگه اینکار و نمیکنی ... من به مامان و بابا قول دادم ازت مراقبت میکنم ... خودت که میدونی نباید زیر قولم بزنم ..
+ دیگه اینکار و نمیکنم ... من فقط میخواستم با اینکار خودم و سرگرم کنم
- اوفففف.. باشه اشکالی نداره... حالا برو ببین برات چی آوردم
+ چی
پلاستیک و دادم دستش که با باز کردنش چشماش برق زد ...
+ کیک شکلاتی و لواشک و .....
- اره
+ ممنون داداشی
- خوشحالم که خوشت اومد
+ اوهوم...
- خب بچه وقته خوابه
+داداشی .... میزاری امشب پیشت بخوابم
- باشه بیا
زودتر از من رفت توی اتاق و روی تخت خوابید.... آبجی کوچولوی من هیچ وقت بزرگ نمیشه ... ( خنده )
پایان
ویو ا.ت
وقتی از خواب بیدار شدم بازم مثل همیشه یونگی خونه نبود ... از اینکه خیلی کم خونه میموند .. بدم میاد ... ولی چی میشه کرد ... بهش عادت کردم..فقط شبا خونه میومد.. گاهی هم اصلا خونه نمیومد .. بعد از انجام کارها و خوردن صبحونه ... چاقو رو دراوردم ... و روی زمین نشستم ... و شروع به خط خطی کردن ... تموم بدنم کردم .. نمیدونم چرا بهم احساس آرامش میداد ... انگار تنها چیزی که نیاز داشتم .. همین کار بود ... یونگی گفته بود امشب نمیاد پس میتونم با خیال راحت...به زخمی کردن بدنم ادامه بدم ...
ویو یونگی
به ا.ت گفته بودم امشب سرکارم .. ولی کارم زودتر از اون چیزی که فکر میکردم تموم شد ... توی راه برگشت به خونه چشمم به یه مغازه ی کتک فروشی افتاد مطمئنم .. ا.ت خوشحال میشه ... پس وارد مغازه شدم و یه کیک شکلاتی خریدم ... و بعدش چند تا خوراکی هم براش خریدم (خدا بده از این داداشا ) و به سمت خونه رفتم ... بلاخره رسیدم کیلید و از جیبم درآوردم و در و باز کردم .... ولی با چیزی که دیدم ... ا.ت یه گوشه نشسته بود و داشت دستاش و زخمی میکرد ....
- چی..کار میکنی
با صدام برگشت و نگام کرد ... چاقو رو انداخت ...
+ دا...داش
- تو داری با خودت چیکار میکنی ( داد)
+ م..ن ....
- تو چی هاااا .
+ .......( گریه )
- اوففففففف.... لعنتی اشکالی نداره بلندشو ببینم ..
از دستش گرفتم و بلندش کردم... روی میز نشوندمش ... و به زخمای روی بدنش نگاه کردم
- چند وقته
+ دو ماه
- دوماه داری این بلا رو سر خودت میاری ... تو رو خدا ببین با خودت چیکار کردی ....
+ ببخشید ... قول میدم دیگه اینکار و نکنم
- مطمئن باشم ... انجام نمیدی
+ اره
- خوبه
جعبه ی کمک های اولیه رو از کمد درآوردم و شروع به پانسمان کردن زخماش کردم... بعد از اینکه مطمئن شدم دیگه زخمی نیست ... توی بغلم گرفتمش و.... سرش و بوسیدم ...
- دیگه اینکار و نمیکنی ... من به مامان و بابا قول دادم ازت مراقبت میکنم ... خودت که میدونی نباید زیر قولم بزنم ..
+ دیگه اینکار و نمیکنم ... من فقط میخواستم با اینکار خودم و سرگرم کنم
- اوفففف.. باشه اشکالی نداره... حالا برو ببین برات چی آوردم
+ چی
پلاستیک و دادم دستش که با باز کردنش چشماش برق زد ...
+ کیک شکلاتی و لواشک و .....
- اره
+ ممنون داداشی
- خوشحالم که خوشت اومد
+ اوهوم...
- خب بچه وقته خوابه
+داداشی .... میزاری امشب پیشت بخوابم
- باشه بیا
زودتر از من رفت توی اتاق و روی تخت خوابید.... آبجی کوچولوی من هیچ وقت بزرگ نمیشه ... ( خنده )
پایان
- ۱۷.۶k
- ۲۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط